۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

نامه فرزند سردار شهید نظری به پدرش: دست‌آورد تو و جان‌برکفانی چون تو، ذره ذره در حال نابودی است

سلام پدر جان
امروز بیست و چهارمین سالروز عروج آسمانی توست و من باز رنج دورانم را با تو باز می‌گویم. وقتی در زندگی و سیاق افکارت درنگ می‌کنم، ظلم‌ستیزی، حق‌خواهی و دفاع از مظلوم، هویداست و با چشمی باز، به‌راحتی می‌توان ظالم و مظلوم زمانه را شناخت اما، بودند کسانی که آن روزها چون تو می‌اندیشیدند و برای آن آرمان ها می‌جنگیدند و امروز، خلاف آن آرمانها، برای منافع خود می‌جنگند و خود بر ظلم ظالمان می‌افزایند. امروز بر خلاف گذشته، علمای دین نیز صاحب دکان شده‌اند و به جای آنکه دادستان باشند، به تجارت چه و چه مشغول‌ند. نه تنها داد مظلوم نمی‌ستانند، که در بزنگاه‌ها با ظالم هم‌نوا شده و آب به آسیابش می‌ریزند. امروز هرکه با غاطبه مردم همراه شود، در نهایت عاقبتی نامعلوم انتظارش می‌کشد. امروز حاکمیت “یدالله مع الجماعه” را بر نمی‌تابد!
پدر جان
روزی داد سردادم از بیداد عده‌ای که خون ملت ایران را در شیشه کرده‌اند اما، امروز غم دارم از دست برخی از این ملت. برخی که تا خرخره در سختی و مشکلات فرو رفته‌اند و برای آتیه خویش، چشم به چندرغاز یارانه دوخته‌اند! راضی‌اند به رضای حاکم! خدایشان، کسی‌ست که بر آنها حکومت می‌کند. آری این بعضی از این مردم مشرک شده‌اند. انسان‌هایی که عده‌ای را خود بر مسند می‌نشانند و به آنها جایگاه ربوبی می‌بخشند! تمام دست‌آورد تو و جان‌برکفانی چون تو، ذره ذره در حال نابودی‌ست. نه همرزمان باقی مانده‌ات زبان در کام می‌چرخانند، نه روحانیون و علمای دین! گویی همه ترجیح می‌دهند تا ابد در همین دنیا، با هر وضعیتی که به آن خوگرفته‌اند روزگار سپری کنند و معاد را نیز هم‌چون سایر باورهای دینی از یاد برده‌اند. شرم می‌کشم از هم‌نوایی و هم‌کلامی با کسانی که مدام ناله سر می‌دهند و اوضاع خویش را بدترین وضع می‌دانند اما، هنگامه عمل، به هر دلیل پذیرفتنی و ناپذیرفتنی، پای پس می‌کشند. کسانی که می‌خواهند و فقط می‌خواهند. نمی‌دانم چطور متوجه نمی‌شوند که در این زمانه، نان مفت به کسی نمی‌دهند، چه رسد به آزادی و آرامش! کسی نیست بگوید یا غر نزنید یا پای خواست‌تان بایستید و تبعات آرزوهاتان را بدهید. همیشه این کلام زیبای خداوند را که نخستین بار از زبان مادر گرانقدرم شنیدم، با خود تکرار و در آن تامل می‌کنم “ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم” همانا خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر به خواست و اراده خودشان” و این‌جاست که گه‌گاه از خودم و اطرافیانم دل چرکین می‌شوم!
بابا جان
همان‌قدر که تو در آن جهان آزاد و رها و راحتی، ما همان‌قدر این‌جا در بند و در قید و در حرجیم! همان‌قدر که آسایش و امینت در آن‌جا حکم فرماست، این‌جا به همان اندازه ناامنی و بدبختی دامان ما را گرفته است. همان‌قدر که آن‌جا دروغ و فریب و ریا جایی ندارد، این‌جا کارها بدون این‌ها پیش نمی‌رود. البته شاید بتوان دلیل این تفاوت را حدس زد. آن‌جا که تو هستی خدا بی هیچ واسطه‌ای حکم می‌راند و بی‌شک، همه چیز تحت اراده و هم‌چون ذات مقدس اوست و شمایان نیز مانند حاکم خود رفتار می‌کنید. صد البته این‌جا هم مردم هم‌چون حاکمان خود رفتار می‌کنند. می‌توان نتیجه گرفت رفتار حاکمان، در نگرش و نوع زندگی مردم یک جامعه، تاثیر به‌سزایی دارد. اگر در یک جامعه، صلح، صداقت، آرامش، امنیت و نوع دوستی جریان داشته باشد، نشان از آن دارد که حاکمان آن جامعه، چنین رفتار می‌کنند. بی‌تردید عکس این قول نیز صادق است!
پدر عزیزم
حال که گفته‌های هزار باره‌ام را یک‌بار دیگر برایت باز گفتم، جا دارد خواسته‌ام را نیز اضافه کنم. پس از واگویه این دردها که دلم را می‌فشارد، از تو می‌خواهم برایمان دعا کنی. از خدای خودت بخواه ظلم را ریشه کن کند. از خدای مادرم بخواه خود دادستان مظلوم باشد، زیرا “آیات خدا” با چشم به دو روز دنیا، از انجام این مهم شانه خالی می‌کنند! از خدای من بخواه زندانیان بی‌گناه را آزادی عطا کند. ائمه اطهار را، خصوصن امام موسی کاظم را شافی قرار بده! آن امام همام بهتر از همگان درد بیگناهان دربند را حس می‌کند. از خدای ما بخواه که نوری به قلب مخلوقات‌ش ببارد و همه خفته‌گان را بیدار کند. نوری آنقدر قوی که حتی کسانی که خود را به خواب زده‌اند نیز بیدار شوند! از یگانه خدای عالم بخواه امت‌ش را تنها نگذارد! البته می‌دانم خداوند بزرگ مرتبه، به تمام این امور واقف است اما، گویا گوش خلق سنگین‌تر و چشمشان کم‌سوتر از آن است که حضور خدا را حس کنند!
پدر عزیزم
آقایان کروبی و موسوی را نسل شما از یاد نبرده‌اند. یعنی نمی‌توانند از یاد ببرند. دو انقلابی که راه و رسم انقلاب را از امام(ره) آموختند و رویه خویش را بر تدام آن حرکت مردمی بنا نهاده‌اند. این دو همان‌هایی هستند که همواره از حکومت مردم بر سرنوشت خود دفاع کرده و آن زمان که بر فرزندان این ملک، در خیابان و در زندان ظلم مضاعف روا داشتند، عافیت خود را برای امنیت مردم قربانی کردند. این دو امروز در چنگال عده‌ای که چون به خلوت می‌برند آن کار دیگر می‌کنند! گرفتار شده و متاسفانه مردم، آنهایی که روزی خود را محافظ و یا پی‌رو این دو عزیز می‌خواندند، فارغ از یاد این انسان‌های بزرگ به اعمال روزمره خود مشغول‌ند.
پدرم
دست به دامانت می‌شوم و آزادی را، آزادی اندیشیدن و گفتن را از تو می‌خواهم. از تویی که “وجیه عندالله” هستی و می‌توانی شفاعت کنی. می‌خواهم آزادی تمام آزادی‌خواهان را از خداوند بخواهی. می‌خواهم آزادی کسی را از خدا بخواهی که هرگز، چه در زمان جنگ و چه از آن پس، خانواده شهدا و ایثارگران را رها نساخت و مثل خیلی از مقامات، از شهدا و خانواده‌هاشان به‌عنوان ویترین استفاده نکرد! کسی که بر خلاف بسیاری از مسوولین، فرزندان خود را نیز به خط مقدم دفاع از میهن فرستاد. نمی‌دانم اکنون این عزیز شب و روزش را در کدام زندان می‌گذراند اما، می‌دانم مستحق زندان نیست. آری از خداوند آزادی مهدی کروبی را بخواه.
از خدا آزادی کسی را بخواه که در زمان جنگ، توانست با مدیریت شایسته خویش، کشوری بحران‌زده را از رفتن به ورطه نابودی نجات دهد. پس از جنگ اما از برای آنچه معاندین وی می‌خواستند و در زمان امام(ره) نمی‌توانستند، چاره‌ای جز خانه‌نشینی نیافت! زیرا کینه‌توزان این بزرگ مرد، قدرت را به انحصار خویش در آورده و از هرکه خواستند انتقام جستند! حالا این عزیز نیز دربند است. آری، از خدا آزادی میرحیسن موسوی را بخواه.
همسران این دو بزرگوار و بسیاری از فرزندان دلیر این خاک، این روزها را پشت میله‌هایی سر می‌کنند که هرچه باشد و هر کجا باشد، نام‌ش زندان است. زندانی که تو خود تجربه کرده‌ای! همان ۴۸ساعتی که در سپاه فومن بازداشت بودی، کافی‌ست تا متوجه تمام رنج این عزیزان باشی. عزیزانی که اولین حق طبیعی هر انسان، یعنی آزادی، فقط به خاطر داشتن عقیده‌ای متفاوت با حاکم از آنها سلب شده است! این با خواست خدایی که انسان را آزاد خلق کرد در تضاد است! متاسفانه، تبار شهدا نیز هریک به دلیلی، سر در گریبان خویش فرو برده‌اند! بعضی از عزیزان که در هر مقطع حساس با کلام و یا حضور خود، تجدید پیمان با آرمان‌های شهدای خویش می‌کردند، این روزها را در سکوت می‌گذرانند. چه در شوک باشند و چه در دورخیز و یا خدای ناکرده در یاس، باید بدانند زمان سخن گفتن همین حالاست. شاید فردا دیر شود و افسوس زمان‌های از دست رفته، عذابی باشد برای وجدان بیدارشان که فرداها رهایشان نخواهد ساخت.
مشتاق دیدار ، فرزندت حجت ۱۶اسفند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر